رهبری دموکراتیک رادیکال بسان
کاتالیزوری برای اراده‌ی جمعی: مصاحبه‌ای با باربارا رنزبی

باربارا رنزبی


دکتر باربارا رَنزبی از تاریخدانان، نویسندگان، و فعالان پیشتاز امریکا به شمار می‌روند. ایشان که دیرزمانی است هم محقق و هم شرکت‌کننده در جنبش‌های اجتماعی مطالبه‌گر تغییرات رادیکال هستند، نویسنده‌ی سه کتاب می‌باشند، از جمله کتاب زندگی‌نامه‌ی اِلا بِیکر و جنبش آزادیخواه سیاهان، که برنده‌ی جوایز برجسته‌ی متعددی است. نوشته‌های دکتر رنزبی نسل‌های جدید را به چگونگی سازماندهی جنبش‌های آزادی‌خواه در ایالات متحده توسط فمینیست‌های سیاه‌پوست معرفی و آگاه کرده‌اند. اِلا بیکر، که یکی از سازمان‌دهنده‌گان بنیادی فعال در مبارزات قرن بیستم میلادی برای آزادی سیاه‌پوستان در ایالات متحده بود، نه تنها طرفدار گونه‌ای رهبری متفاوت نسبت به رهبری مرد کاریزماتیک و مقتدر در رأس جنبش‌ها بود، بلکه خود الگوی مجسم چنین رهبری‌ای بود. از آنجایی که انتقادات فراوانی بر جنبش‌های «بدون رهبر» تحت هدایت زنان* در سراسر جهان و به‌ویژه در ایران وارد گشته است، فرداهای فمینیستی با دکتر رنزبی به بحث نشست، تا جویای نظر ایشان در مورد شیوه‌های متناوب رهبری و وجوه مشترک مبارزه در میان قیام‌های امروزی در سراسر جهان شود.؜

فرداهای فمینیستی: دکتر رنزبی، بیاییم بحث را از کار شما در مورد اِلا بِیکر شروع کنیم. چرا می‌خواستید زندگی‌نامه‌ی او را تهیه کنید؟ چه عاملی بهتر شناختن او را در دوران حاضر حائز اهمیت می‌کند–دورانی که شاهد قیام‌های فراوانی در سرتاسر جهان هستیم، قیام‌هایی که غالبا تحت هدایت زنان هستند و القاء گرفته از اندیشه و گفتمان‌های فمینیستی؟ آیا می‌توان گفت که کنش و نظریه‌‌ی اِلا بیکر درباره‌ی تحول اجتماعی و سازمان‌دهی سیاسی، نه تنها به خودی خود دروس تاریخی پر عبرتی در بر دارند، بلکه برای ادراک لحظه‌ی کم‌نظیری که هم‌اکنون در آن به سر می‌بریم، مفید هستند؟

باربارا رنزبی: از شما متشکرم برای این سوال، و همچنین برای تدوین این پروژه و مداخله‌ی استراتژیک‌تان با این کار. امسال، سال ۲۰۲۳، بیستمین سالگرد انتشار کتاب اِلا بِیکر و جنبش آزادیخواه سیاهان است–سخت است باور این که این همه زمان گذشته است. از طرفی، سوال شما به نیت من در زمان نگارش کتاب می‌پردازد، و از طرف دیگر تا حدودی مربوط به گفتگوها، تعاملات، و مبارزاتی است که من طی ۲۰ سال گذشته و در حینی که افراد کتاب را خوانده و با اِلا بِیکر آشنایی بیشتر پیدا کرده‌اند، چشیده‌ام. اِلا بیکر ما را به چالش می‌کشد تا درباره‌ی رهبری به شیوه‌ی متفاوتی بیندیشیم. او درباره‌ی خطرات رهبری مسیحایی، و حساب بستن روی کسانی که بسان پیامبران و ناجیان خودنمایی می‌کنند، هشدار می‌دهد. او همچنین نوعی پروتو-فمینیست (فمینیست بدوی، مربوط به دوران پیش از ظهور مفاهیم فمینیسم مدرن) است. اما باید توجه داشت که او عنوان «فمینیست» را برای خود اختیار نمی‌کند؛ او متعلق به دوره‌ای است که واژه‌ی فمینیست طنین متفاوتی داشته است.؜

با این وجود و با توجه به اینکه او [بِیکر] همواره پی این بود که در اجتماعاتی که در آنها سازمان‌دهی می‌کرد به خواسته‌های افرادی که به عمق حاشیه‌ رانده شده بودند محوریت ببخشد، می‌توان گفت که او در سنت فمینیسم سیاه غوطه‌ور، و به آن متعهد بود. او به جوامع ساکن در دل جنوب (ایالات لوئیزیانا، می‌سی‌سی‌پی، جورجیا، آلاباما، و کارولینای جنوبی) سر می‌زد و به افرادی که عنوان‌های رسمی داشتند–خواه از قشر آکادمیک، روحانی، یا تجاری و بازرگانی–اعتنایی نمی‌کرد. در عوض، او توجهش را معطوف کسانی می‌کرد که شاید به اصطلاح چندان «خوش‌نام» نبودند؛ کسانی که حتی در میان گروه‌های سیاهانی که [بِیکر] در جمعشان مشغول سازمان‌دهی بود، از حقوق اقتصادی و سیاسی محروم بودند. او قدرت خاصی را در این کار دریافته بود. از نظر او، زمانی که ما تجربیات و دانش افرادی را که به دورترین نقاط حاشیه رانده شده‌اند به عنوان محور اصلی سازمان‌دهی جنبش‌هایمان مدنظر قرار دهیم، جنبش‌های پرتوان‌تری خلق می‌کنیم. جنبش‌های عادلانه‌تری خلق می‌کنیم. جنبش‌های کامل‌تر و همبسته‌تری خلق می‌کنیم. و این رویکرد خاص در قبال مسئله‌ی رهبری بود که باعث شد که زنان بی‌بضاعت و زنان طبقه‌ی کارگر و همچنین جوانان، که همگی از جمله مهمترین رویاپردازان و مبارزان در جنبش آزادیخواه سیاهان در جنوب آمریکا در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی (۱۳۲۸ تا ۱۳۴۷ ش.ق.) بودند، در مرکز آن جنبش قرار گیرند.؜

و البته با توجه به اینکه مردسالاری سابقه‌ای دیرینه و جهانی دارد، زنان–به خاطر موقعیتشان در چنین نظام‌هایی و نه عوامل زیست‌شناسی–در هر جنبشی که هدفش تحولات رادیکال (ریشه‌ای) است، نیروی مهمی محسوب می‌شوند. این محاسبه، در طول سالیان، در اندیشه و کنش اِلا بِیکر امری حیاتی بود. او همچنین خواهان این بود که جنبش‌ها خود پرورشگاه ساختارهایی باشند که از ریشه دموکراتیک هستند. در عمل، این یعنی اینکه آن دسته از سازمان‌هایی که پایگاه توده‌ای دارند، فراتر از تکیه به اعضایشان برای پرداخت حق عضویت و حمایت از یک به اصطلاح «رهبر روشنفکر» در رأس سازمان، باید مکانیسم‌هایی را پیاده‌سازی کنند که ضامن امکان مشارکت اعضایشان در تصمیم‌گیری و شکل‌دهی به مبارزاتی که به آن فراخوانده می‌شوند، باشد. پس می‌توان نتیجه گرفت که او هم دیدگاهی برای نوعی جامعه‌ی دموکراتیک متفاوت داشت، و هم اصرار داشت که در درون جنبش‌ها، کنش‌های مذکور به اجرا گذاشته شوند.؜

می‌دانم که پروژه‌ی شما [فرداهای فمینیستی] به موضوع «بی‌رهبری» علاقه‌مند است. پس بگذارید پیشاپیش در رابطه با سوالات احتمالی‌ای که در این زمینه دارید بگویم که من خیلی عبارت بی‌رهبر را به کار نمی‌برم. اِلا بِیکر نوع خاصی از رهبری را بر عهده گرفت: رهبری‌ای که در برابر مردم مسئول و پاسخگو بود، رهبری‌ای که در دل یک جنبش قرار داشت، رهبری‌ای که شفاف بود، و رهبری‌ای که قادر مطلق نبود. در این مدل از رهبری، این همچنان مردم بودند که همدیگر را هدایت می‌کردند، و مردم بودند که همدیگر را بسیج می‌کردند که مسئولیت آموزش سیاسی در بین عموم مردم و یا پرورش استراتژی و غیره را به عهده بگیرند. این شاهکار زندگی و مهم‌ترین اثر او [بِیکر] بود. با اینکه او یک سازمان‌دهنده بود، من او را یک رهبر مردمی نیز می‌بینم، که با یک رهبر بزرگ، یا یک رهبر کاریزماتیک مافوق و متکبر، یا رهبر سلسله مراتبی تفاوت‌های اساسی دارد.؜

بنابراین، او [بِیکر] برای درک مسائل فعلی ما از اهمیت فراوانی برخوردار است. در کتابم، اهمیت بخشیدن به زندگی همه‌ی سیاهان: بازانگاری آزادی در قرن بیست و یکم، در مورد فمینیست‌های جوان و دگرباشی نوشته‌ام که در بطن جنبش «جان سیاه‌پوستان مهم است» فعال بودند. آنها اتفاقا از راه و رسم اِلا بِیکر و سبک رهبری‌اش خیلی الهام گرفته بودند. در ضمن، آنها از اساس حامی همه‌پذیری اجتماعی بودند، و توجه‌هشان را معطوف کسانی می‌کردند که درست در ورای مرز آبرومندی اجتماعی واقع شده بودند، تا که آن افراد را در مرکز فعالیت و خواست خود برای پایان خشونت نیروی پلیس–که افراد را هم به خاطر نژاد و هم به خاطر طبقه‌ی اجتماعی‌شان مورد نشان قرار می‌دهد–در نظر نگه دارند. به همین دلیل است که من انعکاس تفکرات و رویه‌ی اِلا بِیکر را در میان جنبش‌های قرن بیست و یکم می‌بینم، از جنبش جان سیاه‌پوستان مهم است/جنبش برای جان سیاهان گرفته تا جنبش اشغال وال استریت، تا قیام اخیر در ایران. سنت سازمان‌دهی جنبش‌هایی که از اساس حامی همه‌پذیری اجتماعی و مبرا از ساختارهای سلسله مراتبی هستند، تنها محدود به بِیکر نمی‌شود. به نظر من، این رسم به همه‌ی دنیا تعلق دارد، چرا که برگرفته از این واقعیت است که مردمانی وجود دارند که خواستار جنبش‌هایی هستند که به دنیایی که دوست دارند خلق، و در آن زندگی کنند، شباهت داشته باشد، و نه جنبش‌هایی که دغدغه‌شان غصب قدرت است.؜

فرداهای فمینیستی: اجازه دهید نکته‌ی آخری که ذکر کردید را کمی بشکافیم. سازمان‌دهندگانی مانند اِلا بِیکر، یا دیگر فمینیست‌های رادیکال سیاه‌پوست، و یا جنبش‌هایی مثل جنبش برای جان سیاهان چه درس‌های عبرتی را برای ما در مورد چگونگی سازمان دادن جنبش‌ها در برابر قدرت‌های متمرکز و سرکوبگری که در سرتاسر جهان می بینیم‌، در بر دارند؟ اِلا بِیکر در صحبت از نیاز جنبش‌ها برای اعمال تحول در درک خود از رهبری، گفته بود که «مردم قوی به رهبران قوی نیازی ندارند». همانطور که شما اشاره کردید، او یک رهبر مردمی بود. می‌توانید درباره‌ی نارضایتی‌های موجود پیرامون اشکال سنتی رهبری مسیحایی بیشتر صحبت کنید؟ جنبش‌هایی که به دنبال تحولات رادیکال (بنیادی) هستند، از تجسم مفهومی جدید برای رهبری به دور از مفهومی که به آن عادت کرده‌ایم، چه سودی می‌برند؟

باربارا رنزبی: پاسخ به این سوال ظرافت می‌طلبد. جنبش‌های «ئوریزِنتالیداد» (افقیت‌گرایی [۱]) در آمریکای لاتین، جنبش اشغال وال استریت، و بسیاری از دیگر جنبش‌ها، اثر گرفته از برخی سنت‌های آنارشیستی می‌باشند، که خود واکنشی به گروه‌های چپ سلسله‌مراتبی بودند که در سراسر جهان شاهد‌شان بوده‌ایم، مثلا حزب‌های «وانگارد» (پیش‌قراول) و البته نظریه‌ی مرکزگرایی دموکراتیک، که بیشتر مرکزگرا بود تا دموکراتیک. فراخوان برای بی‌رهبری، واکنشی به این واقعیات است. این فراخوان همچنین واکنشی است به جنبش‌های اجتماعی عمودی مردسالارانه‌ای که انقلابی نبوده‌اند، جنبش‌هایی که از مردم می‌خواستند که به یک نفر «عقل کل» امید ببندند تا همه‌ی ما را به رستگاری برساند. ما این موضوع را در نحوه‌ی تجسم و تقدیس مارتین لوتر کینگ جونیور، در چگونگی تمجید و یاد کردن از مالکوم ایکس، و افرادی از این زمره می‌بینیم. این رهبران اغلب مرد هستند، و ما همگی چنان سوشالیزه (جامعه‌پذیر) شده‌ایم که مفهوم رهبری را عموما مختص مردان ببینیم. این نوع اجتماعی شدن در طول تاریخ جریان داشته است، چنان چه اصطلاحاتی نظیر «کرده‌های بزرگ، مردان بزرگ» گواهی می‌دهند. پیام دریافتی این است که ما باید «مرد بزرگ»مان را برای رهبری و به جنب و جوش انداختن جنبش‌هایمان پیدا کنیم. و نسل فعلی [سازمان‌دهندگان و معترضین] این رویکرد را صراحتا رد می‌کند.؜


؜«رهبران باید در مبارزات فعال باشند؛ آن‌ها مافوق سازمان‌های خود نیستند، بلکه گهگاهی ممکن است از آن‌ها خواسته شود که نیروهای سازمان‌یافته را نمایندگی کنند. رهبری به معنی کنترل مطلق دیگران نیست. رهبری دموکراتیک رادیکال یعنی کاتالیزوری برای اراده‌ی جمعی بودن.»؜


به نظر من انگیزه‌ی دموکراتیک جنبش‌های امروزی–که خود اثر گرفته از فمینیسم و همچنین برخی از رویه‌های آنارشیستی است–به طور مشخص دیدگاه‌های کهنه‌ی رهبری پیشرو را پس می‌زند. اما ظرافت کار در این است که ما باید در جنبش‌هایمان بین توانایی پیشرَوی منظم و هماهنگ شده و توانایی انعکاس صدای تمامی شرکت‌کنندگان توازن برقرار کنیم. در اینجا باید یادآور خطری شد که به گفته‌ی جو فریمن در «استبداد بی‌ساختاری» نهفته است. فریمن در ارائه‌ی این مفهوم پرسید که چگونه می‌توانیم بگویی که [نیاز به] رهبری وجود ندارد، وقتی که در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که مدام پی یک رهبر و سخنگو است، از رسانه‌هایش گرفته تا نهادهای خیریه و دولتش؟ به طور ناگریز، افرادی به عنوان سخنگو پدیدار می‌شوند، حتی در حالی که ادعا می‌کنند رهبر نیستند. همچنین افرادی که از جنبش‌ها و مکانیسم‌های تصمیم‌گیری جمعی جدا هستند، می‌توانند پیام، احساسات، و اهداف سیاسی یک جنبش را به برای اهداف سوءاستفاده‌گرانه‌ی خودشان جلب کنند. در چنین شرایطی، لازم است که ما از رهبران انتظار داشته باشیم که همواره مسئولیت‌پذیر و در قبال مسئولیتشان پاسخگو باشند. رهبران باید در مبارزات فعال باشند؛ آن‌ها مافوق سازمان‌های خود نیستند، بلکه گهگاهی ممکن است از آن‌ها خواسته شود که نیروهای سازمان‌یافته را نمایندگی کنند. رهبری به معنی کنترل مطلق دیگران نیست. رهبری دموکراتیک رادیکال یعنی کاتالیزوری برای اراده‌ی جمعی بودن. من رهبری دموکراتیک و اثرگرفته از فمینیسم را در این می‌بینم. همانطور که قبلاً اشاره کردم، من کمی از مفهوم بی‌رهبری فاصله می‌گیرم، چرا که در آن خطراتی می‌بینم. در نتیجه، اگر پی الگویی برای جنبش‌های‌مان باشم، با مدل رهبر-سازمان‌دهندگان دموکراتیک محلی مسئولیت‌پذیر، موافق‌ترم.؜

اجازه دهید کمی به مسئله‌ی جهان‌گرایی و همبستگی بین المللی بپردازم. ما به نقاط مختلف جهان نگاه می‌کنیم و انگار که به جنبش‌ها به عنوان «فتیش» (صنم شایسته‌ی ستایش) مادیت می‌بخشیم. ما «برای» (حامی) مردم آفریقای جنوبی شدیم، یا الان حامی مردم ایران هستیم، یا حامی فلسطینی‌ها. اما در تمام این مکان‌ها، در زمان قیام، یک مبارزه‌ی واقعی بر سر افکار، باورها، اهداف، و اصول در جریان است. پس ما باید در نهایت به تشکیلات سازمانی‌مان تکیه کنیم و بپرسیم: «افراد در چه فضاهایی فرصت یافته‌اند که دور هم جمع شوند تا در مورد این موضوعات بحث کنند و درباره‌ی آنچه که به عنوان یک گروه، به عنوان یک جامعه به آن باور دارند، به اجماع برسند؟ باوری که ناگزیر با باور دیگر افرادی که در همان منطقه‌ی جغرافیایی زندگی می‌کنند یکسان نخواهد بود». در واقع، ابرازات نوعیِ همبستگی، ابرازات سطحی و کم‌مایه‌اند. همبستگی باید ریشه در شکل دادن به یک دید مشترک برای دنیایی متفاوت داشته باشد. و ما باید پایه‌گذاری همبستگی را به روشی جامع و دموکراتیک پیش ببریم. در دراز مدت، این امر ما را به آنچه می‌خواهیم می‌رساند. البته که بیانش راحت‌تر از انجام دادن آن است.؜


؜«در واقع، ابرازات نوعیِ همبستگی، ابرازات سطحی و کم‌مایه‌اند. همبستگی باید ریشه در شکل دادن به یک دید مشترک برای دنیایی متفاوت داشته باشد. و ما باید پایه‌گذاری همبستگی را به روشی جامع و دموکراتیک پیش ببریم. در دراز مدت، این امر ما را به آنچه می‌خواهیم می‌رساند. البته که بیانش راحت‌تر از انجام دادن آن است.»؜


فرداهای فمینیستی: این مسئله به نوعی ما را به مسئله‌ی اشتراکات بین قیام‌های سراسر جهان سوق می‌دهد. در جای جای جهان، حبس افراد رو به افزایش است؛ کنترل یا تلاش برای کنترل تن‌های ما رو به افزایش است؛ استفاده از پهپادها و اپلیکیشن‌های ردیابی فعالان و معترضان از ایالات متحده گرفته تا ایران، فلسطین، چین، و غیره در حال افزایش است؛ همینطور استفاده از فناوری تشخیص چهره در سراسر جهان برای هدف قرار دادن جوامعی که به صورت سیستماتیک در معرض محرومیت‌اند اوج گرفته است–برای مثال، تنها در هفته‌های گذشته در ایران، تلاش‌ها برای اعمال حجاب اجباری با استفاده از فناوری تشخیص چهره افزایش یافته است. در مرکز همه‌ی این رشدهای سرطانی، منش مردسالارانه‌ی سلطه و خشونت روزمره در جریان است.؜

دانشورانی مانند شما و رابین دی. جی. کلی از نیاز به همبستگی‌ای می‌گویند که به جای ریشه گرفتن در ظلم مشترک، مبتنی بر مقاومت مشترک است. ما می‌بینیم که اغلب اوقات، در میان معترضانی که در شرایط ژئوپلیتیک (جغرافیایی-سیاسی) مختلف به سر می‌برند، این حس وجود دارد که «خب، چون مبارزه‌ی من دقیقاً شبیه آن جنبش دیگری که در حال روی دادن است نیست، پس ما به نوعی با دو چیز متفاوت سروکار داریم». و این حس مانع همبستگی با افرادی می‌شود که با اَشکال به ظاهر متفاوتی از سرکوب مواجه هستند. اما «در اشتراک بودن مقاومت» یک اندیشه‌ی واقعا قدرتمند است و پادزهری بالقوه برای چنین موانعی در برابر همبستگی، و ما دوست داریم نظرات شما را در این مورد بشنویم.؜

باربارا رنزبی: من رابین دی. جی. کلی را خیلی دوست دارم. او یکی از دوستان نزدیک من و یک رفیق و همکار بسیار نزدیک من است. از نظر من اشتراک هم در ظلم و ستم وجود دارد و هم در مقاومت، و همبستگی در هر دو شکل می‌گیرد. ما در عصر سرمایه‌داری نژادی جهانی زندگی می کنیم، و سرمایه‌داری نژادی جهانی در بحران است. نورچشمی‌های کاپیتالیسم در حال رقابت با یکدیگر برای پاسخگویی به این بحران چند وجهی هستند [تا که قدرت و ثروتشان را حفظ و افزایش دهند]، و وظیفه‌ی ما این است که ماهیت فراملی مشکلات خود و صریحتر بگویم، دشمنان خود، را درک کنیم. در همان حینی که استراتژی‌های مقاومتمان را شکل می‌دهیم، باید از مبارزات یکدیگر نیز آگاه شویم. از سویی، یک مبارزه‌ی جهانی وجود دارد، و از سوی دیگر، مبارزات ملی خاص. ما باید تلاش کنیم تا همبستگی را پیش ببریم، کاری که بر اساس تحقیق و برقراری ارتباط شکل می‌گیرد. ما باید انجمن‌های چند-ملیتی داشته باشیم، و باید ترجمه و تفسیر را در این انجمن‌ها جاسازی کنیم، چرا که در غیر این صورت فقط درباره‌‌ی یکدیگر حرف می‌زنیم و نه با یکدیگر. باید هیئت‌های همبستگی و گروه‌های مطالعاتی فراملی سازمان‌دهی کنیم.؜

ما در اینجا یک پروژه به نام «پروژه پورتال» داریم که دانشوران، فعالان، و هنرمندانی از سراسر ایالات متحده و همچنین از برزیل، هائیتی، و کانادا را دربرگرفته است. ما درباره‌ی عدالت اقتصادی، سرمایه‌داری نژادی، انحلال زندان‌ها، و عدالت اقلیمی–که همه نقاط ورود کلیدی برای درک فرصت‌های تحول اجتماعی در این دوره به شمار می‌روند–به بحث پرداخته‌ایم. ما همیشه تلاش می‌کنیم در هر یک از این حوزه‌ها، نگاهی محلی، ملی، و جهانی داشته باشیم. گروه‌های دیگری هم هستند که در حال ساختن شبکه‌ها و گفتمان‌های مهم فراملی‌اند. اتحادیه‌ی عدالت جهانی مردمی یکی از گروه‌هایی است که زنان را در محور کار خود در سراسر جهان قرار داده است. و البته که شبکه‌های پژوهشگران و دانشوران فمینیست فراملی نیز وجود دارند. به نظر من یکی از چالش‌های واقعی این است که چگونه می‌توان در این فضاهای فراملی دیگران را هم گنجاند، از جمله زنانی که در سطح مردمی سازمان‌دهی می‌کنند، زنان و مردانی که به شبکه‌های دانشگاهی متصل نیستند، آنهایی که در جوامع خود در حال تقلا هستند، و در پی یافتن یا ساختن سازمان‌هایی هستند که از آنجا بتوانند هم برای بقا و هم برای تغییرات بنیادین به طور روزمره بجنگند. غالباً، این افراد یا امکان سفر بین المللی را ندارند، یا به گردهمایی‌های فراملی دعوت نمی‌شوند، و غیره. پس ما در حینی که سعی داریم همبستگی جهانی ایجاد کنیم، باید این واقعیت طبقاتی را بپذیریم و آگاهانه به آن بپردازیم.؜

من اغلب از کلمات جون جردن، که شاعر سیاه‌پوستی است که پایه‌اش در جنبش آزادیخواه سیاهان ریشه دوانده است، الهام می‌گیرم. او در ابراز همبستگی با مبارزه فلسطینی‌ها، یک بار گفت: «من به عنوان یک زن سیاه به دنیا آمدم و تبدیل به یک فلسطینی شدم». حالا، ممکن است برخی افراد فکر کنند که این گفته–یعنی «تبدیل شدن» به بخشی از ملت دیگری که فرهنگ خاص خود را دارد–جدل‌آمیز است. در عین حال، این گفته از یک نظر دیگر بحث برانگیز است، چرا که ما خیلی از اوقات ما درباره‌ی «مردم خودمان» صحبت می‌کنیم. من هم این اصطلاح را به کار می‌برم، و منظورم از این حرف تا حدودی سیاه‌پوستان در ایالات متحده است. این جامعه‌ای است که من در آن بزرگ شده‌ام و آنها افرادی هستند که از همان ابتدا مرا دوست داشته‌اند. اما منظور در به کارگیری این اصطلاح افراد دیگری در سراسر جهان نیز هست: افرادی که زبانشان را نمی‌دانم، افرادی که هرگز ملاقاتشان نکرده‌ام، افرادی که در موقعیتی قرار دارند که مورد ظلم و ستم‌اند قرار می‌گیرند، اما تصمیم می‌گیرند که به مقاومت و بنا کردن ادامه دهند. برای من، این دو محور مهم هستند، چون همه‌ی کسانی که ستم‌دیده‌اند، لزوماً فعالانه در برابر این امر مقاومت نمی‌کنند، که این خود دلایل گوناگونی دارد. عده‌ای مشغول تلاش برای زنده ماندن هستند. با این وجود، جنبش‌های مقاومتی‌ای وجود دارند که ما می‌توانیم با آنها همبستگی داشته باشیم، به شرط این که تکلیف شب خود را اول انجام دهیم: ما باید تعاملات خود درباره‌ی مسائل جهانی را به نحوی پیش بگیریم که برای همه قابل دسترسی و درک باشند، و محدود به شبکه‌های بسته و شبکه‌های گفتمانی‌ای که برخی از ما در آنها فعال هستیم نشوند. این یک رویکرد و یک تمرین است. اما من کاملاً متقاعد هستم که ما، مگر اینکه جنبشی فراملی بسازیم، هرگز آزادی یا ظهور جدی عدالت را نخواهیم چشید.؜


؜«در همان حینی که استراتژی‌های مقاومتمان را شکل می‌دهیم، باید از مبارزات یکدیگر نیز آگاه شویم. از سویی، یک مبارزه‌ی جهانی وجود دارد، و از سوی دیگر، مبارزات ملی خاص. ما باید تلاش کنیم تا همبستگی را پیش ببریم، کاری که بر اساس تحقیق و برقراری ارتباط شکل می‌گیرد. ما باید انجمن‌های چند-ملیتی داشته باشیم، و باید ترجمه و تفسیر را در این انجمن‌ها جاسازی کنیم، چرا که در غیر این صورت فقط درباره‌‌ی یکدیگر حرف می‌زنیم و نه با یکدیگر. باید هیئت‌های همبستگی و گروه‌های مطالعاتی فراملی سازمان‌دهی کنیم.»؜


فرداهای فمینیستی: به دلیل بهبود روزافزون ارتباطات آنی جهانی، ما بیش از هر زمان دیگری، طنین سازمان‌دهی با هدف سرنگونی ساختارهای قدرت سلطه‌گر در همه جای جهان را می‌شنویم. این وسط، این انتقاد را هم می‌شنویم که سیاست رادیکالی که ما را به سرنگونی ساختارهای قدرت حاکم فرا می‌خواند تنها به کار ظاهراً «آسان» نیست‌سازی، یعنی از بین بردن، علاقه‌مند است، نه به قسمت پیچیده‌تر که بنا کردن ساختاری جدید است. اما در واقعیت، همان‌طور که جک هالبرستام در کار خود درباره‌ی زیبایی‌شناسی سقوط اشاره می‌کند، تجزیه کردن نهادها و شبکه‌های قدرت بسیار دشوار است. به نظر شما ریشه‌ی چنین تفکری، که فرض می‌کند سرنگون کردن کار ساده‌ای است، در چیست؟ و آیا ممکن است مقاومت در برابر این نوع تفکر کلیدی باشد برای ساختن همبستگی بیشتر و جامع‌تر، همبستگی از نوعی که چنانکه اشاره کردید، ریشه در مقاومت مشترک دارد؟

باربارا رنزبی: خب، من فکر می‌کنم که ما در زمینه‌ی مسائلی که با آنها مخالفیم تجربه‌ی بیشتری داریم تا در زمینه‌ی مسائلی که حامی آنها هستیم. ما بدون شک این امر را در جنبش‌های سوسیالیستی قرن بیستم در سراسر جهان دیده‌ایم. مردم مخالف استثمار و بهره‌کشی سرمایه‌داری بودند، مردم مخالف امپریالیسم و دیکتاتوری بودند، ولی سوال اینجاست که ما در پی این مخالفت‌ها چه چیزی را بنا می‌کنیم؟ گاهی اوقات با یک دوره‌ای مواجه می‌شویم که [آنتونیو] گرامشی از آن با عنوان «اینتِرِگنِم» (فترت) یاد می‌کند. این دورانی است که بین فروریزی یا پیاده کردن یک نظام و ساختن یا ظهور یک نظام جدید رخ می‌دهد. بین پیاده کردن و ساختن یک دیالکتیک وجود دارد. و اگر نتوانیم این را درک کنیم، آنگاه هم در پیاده کردن مؤثر و هم در بناسازی اثربخش شکست می‌خوریم.؜

به عنوان مثال، من به جنبش عدالت ترمیمی امیدوارم. سازمان‌دهندگان آن در عین حالی که ساختارهای مشکل‌دار را نقد می‌کنند، برای ساختن چیزی نو تلاش می‌کنند. تلاش مشابهی را در اقتصاد‌های همبستگی‌ای که در حال شکل گرفتن هستند می‌بینم؛ اقتصادهایی که نشان‌گر شکل‌گیری مدل اقتصادی متفاوتی هستند. در سطح محلی، در سازمان‌ها و ساختارهای‌مان، جنبش‌های متناوبی در حال سازمان‌دهی شدن هستند که نشان‌گر اَشکال جدیدی از تصمیم‌گیری و خودگردانی هستند، و خود مژده‌آور نوعی از دموکراسی مشارکتی محلی هستند.؜

اینجا در شیکاگو، ما به تازگی شاهد انتخاب یک شهردار پیشرو بودیم، و درست در آن لحظه‌ای هستیم که باید دستگاه حکومتی قبلی را بیرون کنیم–حکومتی که به هیچ عنوان خدمت به دستور کاری که بشود آن را مترقی (چه برسد به رادیکال) نامید، در سر نداشت. پس باید اول از این که چگونه این حکومت را پیاده می‌کنیم سر در آوریم. پیروزی [سیاسی] در شرایطی که تمام ساختارهای قبلی هنوز محکم سر جایشان هستند، ولی اکنون افراد جدیدی قدرت را در دست گرفته‌اند، به چه معناست؟ وقتی افرادی که قبلا خارج سیستم حکومتی بودند به درون آن راه پیدا می‌کنند، آنها در واقع به درون یک سیستم سلسله مراتبی اجحاف‌آمیز راه یافته‌اند، و این خود یک معضل است. در چنین شرایطی، ما چگونه باید هم استعداد و پتانسیل و هم محدودیت‌های یک استراتژی اندرونی-بیرونی را درک کنیم؟ این سوالات با سماجت پافشاری می‌کنند.؜

فرداهای فمینیستی: بعد از قیام فرگوسن، که در واکنش به قتل خشونت‌بار مایکل براون ۱۸ ساله توسط پلیس در سال ۲۰۱۴ رخ داد، شما گروهی از فعالان از نسل‌های گوناگون را دور هم گردآوری کردید. در ضمن ما می‌دانیم که شما در مورد اهمیت جهان‌گرایی سیاه در کنشگری صحبت کرده و می نویسید. شما در یک مراسم اشاره کردید که: «ما نمی‌توانیم بدون درک دنیا، خودمان را درک کنیم». اهمیت داشتن یک چشم‌انداز بین المللی که از نسل‌های مختلف تاثیر گرفته باشد چیست؟ و چگونه می‌توانیم فضایی ایجاد کنیم برای کوشش‌های میان نسلی که ریشه در به عمل گذاری برابری‌گرایی به عنوان نوعی مقاومت داشته باشند، به دور از مدل سلسله مراتبی؟ اِلا بیکر، همانطور که نوشتید، «بخشی از یک شبکه قدرتمند و در عین حال نامرئی از فعالان زن آفریقایی-آمریکایی پویا و پرنفوذ بود، که طی چندین نسل، از پایداری آرمان‌های جنبش "سیویل رایتس" (حقوق شهروندی‌ [۲])، و همچنین از پایداری یکدیگر نیز، محافظت کردند». در سال ۲۰۲۳ (۱۴۰۲)، چگونه می‌توانیم با استفاده از نقشه‌ی راه ارائه شده توسط زنان هم‌دوره و همراه اِلا بیکر، شبکه‌های پایدار جهانی از فعالان زن و غیر باینری (کسانی که از دوگانه‌انگاری جنسیتی در تعریف هویت خود تابعیت نمی‌کنند) را بسازیم؟

باربارا رنزبی: من به همه می‌گویم که من یک «یِلدر» ("جیر،" بر وزن پیر) هستم: نه فقط یک پیر، بلکه یک پیر جوان. به نظرم باید در این فضاها با تواضع قدم برداریم. به عنوان یک تاریخدان، من این را درک می‌کنم که هیچ لحظه‌ی تاریخی‌ای با دیگری یکسان نیست. ما گاهی از کلیشه‌هایی استفاده می‌کنیم نظیر این که «تاریخ تکرار می‌شود»، اما در واقع اینطور نیست. نمی‌تواند اینطوری باشد. همه‌ی ما باید از موقعیت زمانی خود آگاه باشیم؛ بسیاری از پیش‌کسوتان این آگاهی را از خود بروز نمی‌دهند، و به گونه‌ای متکبرانه با جوان‌ترها صحبت می‌کنند، انگار که سن و تجربه به خودی خود خردمندی برتر می‌آورد. بدون شک، در این شکاف‌های تجربه، مباحثی هست که ما باید از یکدیگر یاد بگیریم. من خودم هر وقت در این گونه فضاها با جوانان هستم، چیز جدیدی یاد می‌گیرم. اِلا بِیکر نیز اغلب از افراد مسن‌تر در جمع به شمار می‌رفت، به خصوص زمانی که با «کمیته‌ی هماهنگی بدون خشونت دانشجویان» کار می کرد. ما البته نباید هم از سن بت‌سازی کنیم؛ مثلاً این ایده که «جوانان جسور‌تراند، پس بگذارید آنها پیشگام باشند» همیشه درست نیست. فعالان جوانی هستند که محافظه‌کار هستند–به معنای واقعی راست‌گرا–و آنهایی هم هستند که محتاط‌تر و معتدل‌تر از برخی افراد سال‌خورده‌تر از خودشان هستند. هر نسلی تضادها و مبارزات سیاسی خاص خود را دارد، و در عین حال شاهد این هستیم که در هر نسلی طیفی گسترده از ایده‌های سیاسی وجود دارد.؜

سومین نکته‌ای که در این باره می‌خواهم بگویم برمی‌گردد به نسل کنونی از فعالان در سراسر جهان. من با فعالان بسیاری از نقاط مختلف جهان صحبت کرده‌ام، از جمله در اروپا، آفریقا و جنوب صحرای کبیر آفریقا، خاورمیانه و شمال آفریقا، و آمریکای لاتین. آنچه که در ۱۵ سال گذشته مرا شگفت زده کرده است، تعداد زنان جوانی است که در مرکز کنش‌ها هستند: به عنوان نظریه‌پرداز، تدبیرگر، و کسانی که جنبش ها را در خیابان رهبری می‌کنند. در پورتوریکو، چندین سال پیش که مردم فرماندارشان را برکنار کردند، زنان جوان، با فعالیتشان در گروه‌هایی مانند «کلکتیو (اشتراکی) فمینیست‌ها در ساخت و ساز»، حقیقتاً در مرکز این برکناری بودند. من در این نسل نوعی سیاست همه‌جانبه می بینم. ممکن است شما آن را سیاست تقاطعی بنامید، با این حال فکر نمی‌کنم که برای درک ماهیت همه‌جانبه‌ی آن، لزوما باید آن را تقاطعی بنامیم. این نسل معتقد است که هیچ گروهی نباید فدای دیگری شود. آنها پدرسالاری را به عنوان یک نیروی مرکزی در خیال‌پردازی‌های رادیکال ما به چالش می کشند، چرا که این نیرو، آینده‌نگری ما را، و گستره‌ی آنچه که برای انسانیت امکان‌پذیر می‌پنداریم را، محدود می‌کند. این [رویکرد] واقعاً برای من امیدوار کننده است. فکر می‌کنم نسل من در مورد مسائل جنسیت و گرایش جنسی در حد این نسل تیزبین و روشن و زیرک نبود. البته کسانی بودند در بین ما که آن زمانی که فمینیست بودن چندان رایج و عامه‌پسند نبود، خود را فمینیست عنوان می‌کردند، ولی از جهاتی، اهداف ما خیلی متعادل‌تر بود. من این نسل را خیلی… نمی‌خواهم بگویم پیشرفته‌تر به معنای [حرکت] خطی، بلکه پیشرفته‌تر به معنای تیزبین‌تر و شفاف‌تر در درک این مضامین می‌بینم.؜

 با نزدیک شدن به پایان گفتگویمان با دکتر رنزبی، به یاد مقاله‌ای افتادیم که ایشان به مناسبت روز جهانی زن در سال ۲۰۲۲ (۱۴۰۱) قلم زده بودند. با پس‌زمینه‌ی جنگ، فساد، خشونت دولتی، بحران اقلیمی، و اعمال خشونت‌های روزمره، سخت است که آدم بدبین نگردد و یا رو برنگرداند، چرا که مشکلات اطراف ما عمیقاً ریشه‌دار و غیرقابل رفع به نظر می‌رسند. با این حال، دکتر رنزبی پیوسته بر اهمیت قوی کردن خودمان و تقویت عزممان برای مبارزه برای جهانی بهتر تأکید می‌کند، چنان‌چه در مقاله‌ی فوق‌الذکر نوشته‌اند: « فردا روز، ما به انقلابی از ارزش‌ها، سیستم‌ها، و فرهنگ‌ها نیاز داریم. سازمان‌دهندگان فمینیست و کارگران فرهنگی باید، همانطور که نویسنده و فعال فقید تونی کِید بامبارا به ما یادآوری کرد، "انقلاب را اغوا‌کننده کنند." وظیفه‌ی ما این است. بیایید آن را با آغوش باز بپذیریم.»؜

یادداشت‌های پایانی

؜١. «ئوریزِنتالیداد» یا افقیت‌گرایی یک رابطه‌ی اجتماعی است که حامی ایجاد، توسعه، و نگهداری از ساختارهای اجتماعی به گونه‌ای که منجر به توزیع .برابرنگرانه‌ی قدرت مدیریت شود است.منابع

؜٢. آرمان‌های جنبش «سیویل رایتس» اشاره دارد به آن دسته از حقوق شهروندی‌ای که در نتیجه‌ی جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکا (۶۸–۱۹۵۵)، طبق الحاقیه‌های سیزدهم، پانزدهم، نوزدهم قانون اساسی کشور به همه‌ی شهروندان ایالت متحده گسترش یافت، مانند حق رای و برابری در مقابل قانون.؜


درباره‌ی مصاحبه شونده

دکتر باربارا رنزبی استاد برجسته‌ی تاریخ، مطالعات زنان و جنسیت، و مطالعات سیاه در دانشگاه ایلینوی شیکاگو می‌باشند. ایشان نویسنده‌ی سه کتاب هستند، از جمله کتاب زندگی‌نامه‌ی اِلا بِیکر و جنبش آزادیخواه سیاهان، که برنده‌ی جوایز برجسته‌ی متعددی است. دکتر رنزبی دیر زمانیست که به عنوان یک فعال اجتماعی، نویسنده، و محقق و دانشور فمینیست سیاه‌پوست شناخته شده‌اند، و برنده‌ی جوایز نامدار متعددی برای قدردانی از کارهایشان شده‌اند. نوشته‌های ایشان در حوضه‌های گوناگون آکادمیک و غیر تخصصی چاپ شده و در دسترس هستند. دکتر رنزبی رئیس سابق انجمن ملی مطالعات زنان (۲۰۱۸ - ۲۰۱۶) بوده، و در سال ۲۰۱۷ توسط نشریه‌ی دایوِرس: مسائل آموزش عالی به عنوان یکی از «۲۵ زن برتر در آموزش عالی» مورد تجلیل ویژه قرار گرفتند.؜


فرداهای فمینیستی دیگر